تجربه

داشتم برای امتحان نهایی ادبیات فارسی میخواندم،و جایتان خالی(!)رسیده بودم به درس کبوتر طوقدار.کبوتر طوقدار را همه از فارسی سوم دبستان به خوبی به یاد داریم.در کتاب فارسی آن موقع،هدفشان از آوردن این قصه،آموزش اتحاد به بچه ها بود.حالا که در ادبیات سوم دبیرستان هم آورده اندش تصمیم گرفتم چند جمله زیبایش را بنویسم،تا از آن درسی بگیرم.و درس خود را اینجا هم بنویسم،تا اگر روزی روزگاری این را خواندید،مانند من بهره ای ببرید!حال آنکه میدانم شما خود استادید.
به یاد بیاورید که کبوتران گرفتار شدند و با فرمان طوقدار دام را از زمین بلند کردند،تا من هم فرصت کنم بقیه اش را عینا از روی کتابم بنویسم!
زاغ با خود اندیشید که بر اثر ایشان بروم و معلوم گردانم که فرجام کار ایشان چه باشد که من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود و از تجارب برای دفع حوادث سلاح ها توان ساخت.
این جمله آخرش طلاست.
بله!هدف من هم همین یادآوری تجربه بود.تجربه است که زندگی ما را میسازد.این را نوشتم،تا اگر روزی روزگاری در زندگی ات شکست خوردی،بدانی که اگر از تجربه اش استفاده کنی؛دیگر شکست نخواهی خورد.و بدانی که در هر ماجرای زندگی درسی نهفته است.برنده آن کسی است که درس های زندگی اش را بیاموزد،نه لزوما کسی که نتیجه مطلوب را کسب کند.اینها را نوشتم که بگویم،در یک مسابقه همه برنده میشوند.هم کسی که نتیجه مطلوب را کسب کرده،هم کسی که تجربه مطلوب را.

Comments

Popular posts from this blog

دوِ یکِ یک

تو