خدایا

وجودت را نه در میان حرف های معلم دینی میتوان یافت،ونه در میان رفتار آدم هایت.وجود تو را در میان آدم هایت هم این روزها به سختی میتوان یافت.
آخر تو را کجا بیابم؟!در میان حبه های انگور؟در میان درختان سیب؟
تو را این روزها با یک لیوان چای هم میتوان یافت؛که نوشیدن یک لیوان چای در کنار تو همه دلگرفتگی هایم را از دلم بیرون میبرد.

تو را در همان غروب های زیبا بهتر از همیشه میتوان یافت.همان موقعی که چشم سوم میشوم،و به آسمانت زل میزنم.و سعی میکنم قدم هایم را آهسته تر کنم که بتوانم دقایقی بیشتر را صرف نظاره کردن آسمان کنم.گنبد آسمانت هنگام غروب سقفی می شود روی سر آدم هایی که هر کدامشان دغدغه ای دارند،و ذهن مرا به خودشان مشغول میکنند؛که چرا هر کدامشان در حال دویدن هستند.چرا آدم هایت این همه مشغله دارند،خدا؟

هر بار دلم خواست در میان تک تکشان بروم،دلم خواست بدانم از آدم هایت.ولی...ولی خدا،تو هر بار مانع می شوی که تو را در میان انسانها پیدا کنم.هر بار خواستم تورا در میان آدم ها بیابم،کاری کردی که بی خیالش شوم.

باور کن خدا که میشود تو را در میان انسانها یافت.آخر چرا اجازه نمیدهی؟
آخر خدا من آدم ها را دوست "داشتم".چرا کاری کردی که از آنها بیزار شوم؟
خدا!چرا این بار کاری کردی که با دیدن آدم هایت به یاد تو نیفتم؟
مگر خدا تو کتاب ادبیات من را نخوانده ای؟!
همان روز که با هم درس خواندیم را یادت است؟!مگر با هم نخواندیم :«ناتانائیل،ای کاش عظمت در نگاه تو باشد،نه در چیزی که به آن مینگری».
خدا!عظمت در نگاهم نیست؟

هر بار که خواستم تو را بیابم،کاری کردی که تنها بشوم.تنهای تنهای تنها.آنقدر تنها که نه کسی مراببیند و نه کسی حرف هایم را بشنود.
و هربار مرا مجبور کردی به دلم بازگردم.

خدا!جایی ته قلبم را خالی گذاشته ام.آن خانه خالی فقط مال توست.
گذشته ها،بیشتر قدم در خانه خالی قلبم میگذاشتی،حداقل سالی سه -چهار بار.ولی الان کمتر به سراغم می آیی.
خدایا!مرا ببخش که امسال،هنوز وقت نکرده ام خانه ات را مرتب کنم.باورکن آن خانه هنوز هم مال توست.باور کن خدا.آن خانه را حتی به رنگین ترین آرزوهایم هم اجاره نداده ام.
خدا!هنوز رمضان شروع نشده،به خانه ات قدم گذار و دلم را به نور خودت روشن کن.
که خدایا!
این بار هم باید تو را در خانه ی خالی قلبم جست و جو کنم و بیابم.
"بی خیال رهگذران خیابان".


×حلول ماه رمضان،ماه بندگی و شکرگزاری مبارک.

این جا چهارشنبه،بیستم مرداد ماه 1389 خورشیدی،چند ساعت تا آغاز میهمانی خدا باقی مانده است.

Comments

  1. سلام
    ما هم برای نگه داشتن جو کانون دانش آموخته گان راه انداختیم
    شما هم خوب بخونید
    یاحق
    http://ermiatabesh.blogfa.com

    ReplyDelete

Post a Comment

Popular posts from this blog

دوِ یکِ یک

تو

تجربه